اینجا مرکزِ دنیایِ من است...

در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفتید آنجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است."امام خامنه ای"

اینجا مرکزِ دنیایِ من است...

در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفتید آنجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است."امام خامنه ای"

۷۳ مطلب با موضوع «نوشته های سید» ثبت شده است

داستانِ سیستان



در میان سیاست بازی های مرسوم این روزها ؛ جایی برای سیستان نیست . جایی برای مردمش نیست .

گویا بعد از سی و اندی سال؛ پروژه ی شهروند درجه دو سازی  در جمهوری اسلامی کلید خورده است.

حال سوال این است

 کجایند دولتی های خدمتگزار مردم که با آوار پلاسکو عکس یادگاری می گرفتند؟  کجایند حقوق شهروندی سواران ؟ کجایندصاحبان

عادی سازیِ اشرافیت ؟ کجایند ذخیرها ی انقلابی نجومی بگیر  ؟! کجایند رسانه های ارزشیِ آقازاده ای ؟! وحتی کجایند آن هایی که با

دردهای سیستان سلفی بگیرند ؟

آمل،از بهمن 60 تا بهمن 95



آمل ، ۶ بهمن ۱۳۶۰ :

شهری است که مردمش، با جان هایی در کف دست ، آنرا هزار سنگر کردند و در برابر خودی های مارکسیست شده که نماد نفوذ

 بیگانه در جامعه  می باشند ؛ با ایستادگی پرچم اسلام ناب محمدی را برافراشته اند .


آمل ، ۶ بهمن ۱۳۹۵ :

شهری است که در یک نگاه گویی لیبرال سرمایه داری بر آن حکم فرماست  و مردمش سنگرهای خاکی را فراموش کرده و در پشت

خانه ها و ماشین هایشان سنگر گرفته اند و با زیر میزی از خودی های لیبرال شده، با دو دست جان های خود را حفظ می کنند و به دنبال

 اسلامی کنج ازلت نشین می گردند .

پس درد شو ای برادر


وقتی دانشجوی دردمندی باشی ؛ دیگر آرام و قرار نخواهی داشت.با یک پا سر در کتاب و کسب معرفت و با پای دیگری قدم در

میدان عمل خواهی گذاشت و اگر درگیری های حزبی و سیاسی بازی ها به جانت نیافتد و سرگرمت نکند آدم زمانه خود می شوی و

اولویت های جامعه ات را تشخیص می دهی و با عزم راسخ قدم در تحقق آرمانها می نهی .

البته طی کردن درست این مسیر به قدر گفتن و نوشتنش آسان نمی باشد و انسانی  با چنین نگرشی  می خواهد.

کارِ متّکی به ایمان و امید، علاج همه‌ی دردهای یک ملّت است.(امام خامنه ای -۱۳۸۵/۰۸/۱۷)

سیر این مسیر ؛ انسانی می خواهد که در کسب معارف درجا نزند و برای مصلح بودن ؛صالح باشد. انسانی می خواهد نترس با اراده ای

قوی که در بند این و آن  و قیل و قال نباشد و تیتر ها و ویترین ها  برایش پیش پا افتاده ترین دغدغه ی بشری به حساب آید و در متن

زندگیش نام را در گمنامی جست و جو  کند.

با همه این ها باز هم اگر آدم زمانه ات نباشی و در زمانی که به قول قیصر امین پور مردمش اینچنین اند:

مردمی که چین پوستینشان

مردمی که رنگ روی آستینشان

مردمی که نام‌هایشان

جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان

درد می‌کند

به عنوان یک دانشجوی دردمند سرگرم ایسم ها و بازی های "الف و صاد" ها شوی و درد مردم زمانه ات را فراموش کنی؛ اگر آیت الله

فلان یا دکتر بهمان یا برادر "ایکس" و خواهر "زد" هم صدایت کنند ، دیگر  نه مصلحی و نه معالج بلکه یک تیتر زیبا برای  روزنامه ای

که تاریخ مصرفش قدر یک روز است .

پس ای برادر خودت درد شو و با ایمان و امید تلاش کن.

 به قول قیصر امین پور :

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است


کَمَثَلِ العَنکَبُوت


به باور و هشدار عده ای که طی دو ، سه اخیر توسط برخی ها افراطی نام گرفتند این روزها قابل پیش بینی بود .

آن روزی که نشان افتخار را به این و آن تقسیم می کردند و نام قهرمان ملی را برای خود می بافتندو با طیاره ی از فرنگ آمده عکس

 یادگاری می انداختند  گمان نمی کردند که نقد دلواپسان از روی انتقام های سیاسی نبوده و با یادگیری از مشی امیرالمومنین در

خطبه ی 192 نهج البلاغه که به دوری از برتری خواهی و گردنفرازی در اظهارنظرها و ... دعوت می کند(حتما این خطبه را کامل بخوانید

 و تامل کنید)  ، انتقادها  فقط جنبه ی اعتقادی و ملی داشته ولی متاسفانه  غرور و حیرت  ناشی از نتیجه ی انتخابات ،  خودبینی را برای

 برجام سازان به وجود آورد  که نتیجه اش گوش نبودن ، تکبر ، سرکشی و به باد دادن حیثت و منافع اعتقادی و ملی به پای هوس های

سیاسی گشت .

حال قصد مچ گیری و ... را نداریم ، و فقط می خواهیم  به ریشه ی انتقاد های بر این تفکر  همیشه ی زنده در تاریخ که  مانند خانه ی

عنکبوت سست است معرفت یابیم .

خدا، مامانِ یا باباست؟

سخنرانیِ حجت الاسلام به اتمام می رسد و همه به دورش جمع می شوند . سوال ، تفسیر آیه ای را می پرسد و جواب، لحظه به لحظه بر

 تعداد جمع شدگان به دور حجت الاسلام اضافه می کند .

در بین خیل عظیم مفسران قرآن پسربچه ای خود را به حجت الاسلام می رساند و از او می پرسد:

خدا ، مامانِ یا باباست ؟

حجت الاسلام می گوید : خدا هم مامانِ، هم باباست ، خدا ....

پسربچه با قیافه ای پر از سوال درکنار پدرش می ایستد

مردی از آن خیل جمعیت رو به پدرمی کندو  می گوید: پسرت دانشمند می شود

پسر بچه به آن مرد نگاه می کند و بعد از کمی سکوت می گوید :

من نمی خوام دانشمند شَم ، میخوام مدافع حرم شَم

داخل پرانتز 1 : ( این اتفاق زیبا همین امروز تو کلاس تفسیر قرآن استادیزدان پناه افتاد و چقدر زیبایند این خرمندان کوچک)

داخل پرانتز 2 : ( استاد نادر طالب زاده ی عزیز در بستر بیماری است ، استاد خیلی به گردن بنده و خیلی از مستندسازای دیگه حق دارن

، برای سلامتی استاد دعا کنید )