اینجا مرکزِ دنیایِ من است...

در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفتید آنجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است."امام خامنه ای"

اینجا مرکزِ دنیایِ من است...

در جمهوری اسلامی هر جا که قرار گرفتید آنجا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است."امام خامنه ای"

۱۷ مطلب با موضوع «فیلم ها» ثبت شده است

بیهوده نیست،فاصله ی آب و سراب

با یاری خدا و بعد حدود یازده ماه تلاش بالاخره فیلم نیمه بلند دوم را ساختیم و امیدواریم که اکران مناسبی داشته باشیم .

یادداشتی برای اتمام مراحل ساخت فیلم:

خیلی خوشحالم که بعد از فراز و نشیب های زیاد توانستیم فیلمی بسازیم که بر عکس کار قبلی ام درصد رضایت مندی خودم از کار

بیشتر است و دیگر نمی توانم  پشت عناوینی همچون کار اول و کمبود امکانات پنهان شوم .

خیلی خوشحالم برای خودم که از این فیلم یاد گرفتم و آموختم .خوشحالم برای دوستانی که فکر می کنم آن ها هم یاد گرفتند .

خوشحالم از اینکه امروز و در این لحظه بیشتر می فهمم که نمی فهمم .

خوشحالم که بعضی ها بعد از دیدن این فیلم  فاتحه ی مرا می خوانند ( باز همان جمله شریعتی)

خوشحالم به یک امید

به امید اینکه حتی یک نفر با دیدن فیلم به فکر فرو رود و همین برای فردی چون من بس.

و خوشحالم که هنوز نفس می کشم تا بتوانم بگویم خدایا شکرت.

دانلود و مشاهده تیزر فیلم

سایت گروه فیلم سازی سدید

خیبری ساکته،دود نداره سوز داره

نمی دونم چه اتفاقی افتاد که باعث شد امسال (سال92) فیلم آژانس شیشه ای رو دو بار دیگه ببینم.نمی دونم چند بار این فیلم رو دیدم

ولی هر بار که دیدم همچنان موثر و ....

در زیر قسمتی از دیالوگ های موثر و زیبای این فیلم را می بینید.

حاج کاظم(پرویز پرستویی): میدونم بد موقعی برا قصه شنیدنه ولی من می خوام براتون یه قصه بگم....وقت زیادی ازتون نمی گیرم

یکی بود یکی نبود،یه شهری بود خوش قد و بالا،آدمایی داشت محکم و قرص ، ایام، ایام جشن بود 

جشن غیرت ، همه تو اوج شادی بودن که یهو  یه غول حمله کرد به این جشن ، اون غول ، غول گشنه ای بود که

می خواست کلی از این شهر و ببلعه.... همه نگرون شدند....حرف افتاد با این غول چه کار کنیم، ما خمار جشنیم

بهتره سخت نگیریم، اما پیرو مراد جمع گفت باید تازه نفسا برن به جنگ غول..... قرعه به نام جوونا افتاد.

جوونایی که دوره کورکوریشون بود رفتن به جنگ غول ... غول غوله عجیبی بود، یه پاشو می زدی دو تا پا اضافه

می کرد، دستاشو قطع می کردی چند تا سر اضافه می شد ، خلاصه چه دردسر....بالاخره دست و پای آقا غوله رو

قطع کردن و خسته و زخمی برگشتن به شهر شون که دیدن پیرشون سفر کرده


یکی از پیر جوونای زخم چشیده جاشو گرفت..... اما یه اتفاق افتاده بود 

بعضی ها این جوونا رو طوری نگاه می کردن که انگار غریبه می بینن.. شایدم حق داشتن 

آخه این جوونا مدت ها دور از شهر با این غوله جنگیده بودن

جنگیدن با غول آدابی داشت که اونا بهش خو کرده بودن،دست و پنجه نرم کردنشون با غول زلالشون کرده بود

شده بودن اینهو اصحاب کهف ، دیگه پولشون قیمت نداشت ، اونایی که تونستن خزیدن تو غار دلشون و اونایی

که نتونستن مجبور به معامله شدن ...

من شما رو نمی شناسم اما اگه مثل ما فارسی حرف میزنین پس معنی این غیرت و می فهمین..

این غیرت داره خشک میشه.... شاه رگ این غیرت...... کمک کنید نذاریم این اتفاق بیفته.