التَّعَاوُنُ عَلَی الْحَقِّ
- جمعه, ۲۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۰۰ ق.ظ
- ۰ نظر
سلوک عاشورایی - منزل ششم - حق و باطل - حاج آقا مجتبی تهرانی (ره)
رابطۀ «اقامۀ حق» و «عمل به حق»
عمل به حق یک مطلب اساسی است که رابطۀ مستقیمی با قیام امام حسین(علیه السلام) دارد. یکوقت حق در ارتباط با فرد است، یکوقت در ارتباط با جامعه مطرح شده است. آن مسألهای که در ارتباط تنگاتنگ با قیام امام حسین(علیه السلام) است، اقامه و عمل به حق است؛ امّا نه بهمعنای
فردی آن، بلکه به معنای اقامۀ حق در سطح اجتماع مسلمین. امام دنبال این
بود که جامعه به حق عمل کند و حق را ظاهر سازد. اقامۀ حق در ارتباط با فرد،
به این معنا است که انسان کارهای فردیاش را مطابق حق قرار دهد. امّا یکوقت
است که اقامۀ حق در ارتباط با جامعه مطرح شده است؛ اینجا دیگر حرف از عمل
من و تو نیست؛ حرف از فضای کلّی جامعه است. امام حسین روی همین نکته تکیه
کرده بود و مدام این مطلب را تذکّر میداد. حضرت میفرمود:
نه تنها من وظیفه دارم که حق را بگویم، در ارتباط با خودم به آن نیز عمل
کنم، بلکه وظیفۀ دیگرم این است که باید حق را در جامعه اقامه کنم.
این بحث، بحث دیگری است. اقامة حق غیر از عمل به حق است. بهپا داشتن حق در جامعه، غیر از عمل بر طبق حق بهصورت فردی است. چهبسا من آدم خوبی باشم، هم نماز بخوانم و هم دروغ نگویم، غیبت هم نکنم؛ امّا همۀ اینها امور فردی است. مثلاً من که گناه نمیکنم، مال کسی را نمیخورم، تجاوز به حقوق دیگران نمیکنم، همۀ احکام شخصی و فردی را رعایت میکنم، وظیفهای نسبت به حق ندارم؟! من نسبت به کلّ جامعه یعنی اجتماع مسلمین بیتفاوت هستم و میگویم: هرچه میخواهد بشود، بشود! به مردم چهکار
داری؟ بگذار دنبال کار خودشان باشند! این درست است؟! آیا من وظیفۀ دیگری
ندارم و فقط باید گلیم خودم را از آب بیرون بکشم؟! باید گفت که بالاترین
وظیفه و مهمترین وظیفه، اقامۀ حق در جامعه برای راندن باطل از سطح جامعه است. اصلاً اصلاح جامعه، به اقامۀ حق است. اصلاح، منوط به اقامۀ حق است.
این تعبیر امام حسین که فرمود: «أَ لَا تَرَوْنَ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ» متوجّه خودش نبود؛ خودش که معصوم است. نگاه حضرت بهطور کلّی به جامعه نسبت به همۀ امور و شؤون جامعه میفرماید که حق رها شده است و به آن عمل نمیشود. یکی از این شؤون اجتماعی این بود که حاکم جامعه باید آدم شایستهای باشد که الآن اینطور نیست و این شایستگی را ندارد. این عبارت: «أَ لَا تَرَوْنَ الْحَقَّ لَا یُعْمَلُ بِهِ وَ الْبَاطِلَ لَا یُتَنَاهَى عَنْهُ؟»[1] مربوط به جامعه است. حضرت میفرماید: من آمدهام که حق را در سطح جامعه اقامه کنم. کار امام حسین این است که حق را در جامعه اقامه کند.[2]
بحث، بحث جامعه است. باید حق در تمام ابعادش، در متن جامعه اقامه شود.
تنها یک بُعد قضیه این است که یزید صلاحیّت حکومت ندارد. این مسئولیّت از
دید مکتبی برای این فرد، مردود است. او خوش را به جامعه تحمیل کرده و باید
کنار زده شود. حضرت برای این قیام کرد.[3]
نکاتی پیرامون اقامۀ حق در جامعه
در اینجا چند مسأله پیش میآید که در روایات هم وارد شده
است. یک مسألۀ «التَّعَاوُنُ عَلَی الْحَقِّ» است؛ یعنی همکاری برای اقامه
حق. وقتی شخصی از چهرههای شاخص دینی میخواهد حق را در سطح جامعه اقامه کند ولی بهتنهایی
نمیتواند، اینجا بر همه لازم است که کمکش کنند. این عنوان در روایات ما
هم آمده است؛ «التَّعَاوُنُ عَلَی إقَامَةِ الْحَقِّ أمَانَةٌ وَ
دِیَانَةٌ».[4] روایت از یک طرف میگوید: همکاری برای بهپا داشتن جامعه امانتداری و دینداری است و از طرف دیگر میفرماید: باید همکاری کنید تا حق اقامه شود و در سطح جامعه بهپا
داشته شود. این کار یک تکلیف شخصی نیست، یک مسأله اجتماعی است. اگر کسی
قیام کرده تا حق را در جامعه اقامه کند، کمکش کنید. روایت دیگری دارد:
«مَنْ نَصَرَ الْحَقَّ أفْلَحَ»[5] اگر دست به دست هم دهید و برای اقامۀ حق به کسی که پیش افتاده است، کمک کنید، رستگار میشوید. [6]
چون مسلمین چنین نکردند به اینجا رسید! از نظر بیرونی کسی برای اقامۀ حق همکاری و یاری نکرد! بحث درونی بحث دیگری است. از نظر بیرونی باید مسلمانان حق را میگفتند که نگفتند! از نظر عملی هم باید تعاون به حق میکردند که نکردند! این قضیه از صدر اسلام بوده و مربوط به الآن نیست. من جملاتی را از شرح نهجالبلاغۀ ابنابیالحدید نقل میکنم که دردِ دلهای
علی(علیه السلام) راجع به همین موضوع بوده است. حضرت فرمودند: «وَ
اعْلَمُوا رَحِمَکُمُ اللَّهُ أَنَّکُمْ فِی زَمَانٍ الْقَائِلُ فِیهِ
بِالْحَقِّ قَلِیلٌ». ببینید؛ دل علی(علیه السلام) بهدرد آمده بود که میفرمود: خدا رحمت کند شما را! در زمانی قرار گرفتهاید که اگر کسی بخواهد سخن از حق بگوید، میبیند تنها است. اصلاً گویندۀ حق، کم شده است. همۀ شما حق را میدانید ولی نمیگویید؛ «وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ کَلِیلٌ»[7] زبانی که بخواهد راستش را بگوید، سنگین و لال شده است. گویی حضرت به آنها عتاب میزند که چرا حق را نمیگویید؟! مگر لال شدهاید؟!
در ارتباط با قیام امام حسین(علیه السلام) سالهای
گذشته گفتم که شاخص اصلی چیست. محور حرکت اقامۀ حق است. امام حسین خودش
امر به معروف و نهی از منکر را مطرح میکند، امّا این یک شاخۀ کوچکی از
محور اصلی قیام است. امر به معروف و نهی از منکر در حقیقت گفتن حق است.
یعنی اینکه انسان با رعایت مراتب و درجات آن، در جامعه اقامۀ حق کند. ریشۀ
امر به معروف و نهی از منکر این است. محور حرکت، بحث حق بود. برای همین بود
که علی(علیه السلام) فرمود: اگر میخواهید رستگار شوید، حق را در سطح
جامعه بگویید و بهپا دارید! از آنطرف کسانی که میخواهند در جامعه اقامۀ حق کنند را کمک کنید! با آنها همکاری کنید! یاریشان کنید، بعد ببینید چه میشود!
ماجرا بعد از اسلام از این قرار بود. ضربهای که ما بعد از
پیغمبر خوردیم، این بود که حقکشی شد. علی(علیه السلام) مظهَر حق بود؛
پیغمبر فرمود که «اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ وَ عَلِیٌّ مَعَ الْحَقِّ یَدُورُ
حَیْثُمَا دَارَ»[8] روایتش در منابع عامّه هم به تواتر نقل شده است. در صدر اسلام حقکشی کردند و حضرت را کنار زدند. در زمان امام حسین هم همینطور بود.
ما در اسلام این مطلب را نیز داریم که کسانی که میخواهند قیام به حق کنند، باید چهکارهایی انجام دهند. برای آنها
هم دستور داریم. شما که میخواهید حق را در جامعه پیاده کنید، باید از
مردم بخواهید که یاریتان کنند. به جامعه هم دستور داده و میگوید: با اینها همکاری کنید و به آنها کمک کنید! شما باید به کسانی که وظیفه دارند حق را اقامه کنند و از شما کمک خواستهاند، یاری برسانید! اسلام به آنان میگوید: تو طلب یاری کن! و به مردم میگوید:
شما هم او را یاری کنید! دستورات اسلام خیلی زیبا و کامل است. حال خداوند
برای چه این دستورات را وضع کرده است؟ معلوم است؛ برای اینکه بهتعبیر روز اتمام حجّت کند و دیگر کسی بهانه نیاورد که من از حق خبر نداشتم و نمیتوانستم که حق را یاری کنم.
حالا من روایت قبل را دوباره میخوانم و توضیح میدهم.
علی(علیه السلام) فرمود: «طَلَبُ التَّعَاوُنِ عَلَی إقَامَةِ الْحَقِّ»،
اگر کسی بخواهد دین را پیاده کند و برای این کار از مردم کمک بخواهد،
«دِیَانَةٌ وَ اَمَانَةٌ»؛[9] همین نشانۀ امانت و دیانت او است. حضرت دو چیز را کنار هم میگذارد: یکی اینکه از این کار تو کشف میشود که تو دین داری؛ لذا اگر طلب کمک نکنی و درخواست نکنی که دیگران کمکت کنند و بهاصطلاح بخواهی تکروی کنی، به دستورات دینت عمل نکردهای؛ چون این کار با تکروی نمیشود.[10] دیگر اینکه طلب تعاون برای اقامۀ حق، کشف میکند که تو نسبت به آن امانت الهی که به دستت سپرده شده، امانتداری کردهای و داری حقیقتاً اقامۀ حق میکنی؛ از راه هم میروی و داری از دیگران نیز کمک میخواهی.
خداوند نیز فرموده است: (إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ
عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها
وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً
جَهُولاً)[11]، ذیل این آیه روایتی آمده که میفرماید: این امانت همان «امامت» است.[12] با طلب تعاون بر اقامۀ حق، معلوم میشود که انسان نسبت مسئولیّتی که به او واگذار شده، امین است.
تطبیق بحث با حرکت امام حسین(علیه السلام)
ما وقتی وارد حرکت امام حسین میشویم، میبینیم که حضرت برای اقامۀ حق قیام کرد و حرکتش هم دقیقاً حسابشده و بر طبق ضوابط بود. او میخواست در جامعه حق را اقامه کند، به تمام ریزه کاریهایش هم عمل میکرد. هیچجا کم نگذاشت. از همان اوّل که از مکّه راه افتاد و حرکتش را برای اقامۀ حق شروع کرد،[13] حرکتش بر طبق موازین بود. در راه هم در چند مورد، از دیگران طلب یاری کرد تا کسی معذور نباشد و نگوید: من نمیدانستم که حسین قیام کرده است. او میخواست حق را در سطح جامعه اقامه کند، لذا باید از خود مردم کمک میگرفت.
شما دو مورد از این طلب تعاونهای حضرت را شنیدهاید؛ یکی در مورد زهیر بود که دنبال او فرستاد و گفت: بیا کمکم کن! یکی هم عبیداللهحرّ جعفی بود که خودش رفت و به او گفت: بیا.[14] اینها همه «طَلَبُ التَّعَاوُنِ عَلَی إقَامَةِ الْحَقِّ» است. ببینید حضرت چقدر زیبا عمل میکند! مدام میگوید: بیایید کمکم کنید!
حتّی وقتی مسأله تمام شد و امام در عصر عاشورا تنها ماند، باز هم فریاد میزد: «هَلْ مِنْ نَاصِرٌ یَنْصُرُنِی!» برای چه؟! یکیدو بار گفتن این عبارات توجیه دارد، امّا چرا امام مدام چنین نداهایی را فریاد میزند که «هَلْ مِنْ نَاصِرٌ یَنْصُرُنِی»؟ همۀ اینها برای «طَلَبُ التَّعَاوُنِ عَلَی إقَامَةِ الْحَقِّ» بود. حسین به زیبایی به این دستور الهی عمل کرد. تا آخر هم اینطور صدا میزد، تا کسی نگوید: من نشنیدم! ...
[1] بحارالانوار، ج44، ص192
[2].
این بحث، یک بحث عرفانی هم دارد که اقامۀ حق، برای وصول به حق بوده و برای
حضرت، جنبۀ شخصی داشته است. من هم سال پیش به آن پرداختم. آن بحث، جدا
است؛ اینها را با هم خلط نکنید! ما بهتر از شما از این حرفها بلدیم؛
اینجا بحث امام اجتماعی است نه فردی! (بحث مذکور، در سال 1385 توسّط
معظّمٌله تشریح گردیده که در کتاب «سلوک عاشورایی، منزل پنجم: استقامت و
پایداری» نیز چاپ و منتشر شده است.)
[3].
یکوقت من در این جلسات گفتم که اگر آدم، متدیّن، نمازخوان و حتّی
نمازشبخوان هم باشد، ولی وقتی میبیند لیاقت کاری را ندارد، باید کار را
رها کند! دیگر بالاتر از این که نمیشود؛ تو هرشب سرت را به سجده بگذار و
تا صبح «یا قدّوس» بگو؛ هر روز دعای فرج بخوان؛ اگر فهمیدی که لیاقتش را
نداری، باید چه کار کنی؟! باید بگویی: خداحافظ! من نیستم! تمام شد.
[4]. غررالحکم، ص450
[5]. غررالحکم، ص69
[6]. من این روایات را تکّهتکّه نکردم که از هرجایی یک قسمت را بخوانم! مجبورم اینطور بگویم و رد شوم؛ وگرنه بحث خیلی روشن است.
[7]. شرح نهجالبلاغه، ج13، ص12
[8] بحارالانوار، ج28، ص 638
[9]. غررالحکم، ص69
[10].
برخی میگویند: من خودم میخواهم اقامۀ حق بکنم و کسی را هم به یاری
نمیطلبم؛ هرچه میخواهد بشود، بشود! هر چه میخواهد بشود، شود، مگر
مجنونی؟ اسلام بر محور عقل است، زیر بنای این مسأله هم عقل است، تمام ادیان
الهی این گونه است بخصوص اسلام. این حرفها یعنی چه، چه نظری و چه عملی
حکمت عملی اقتضای این حرفها را نمیکند
[11]. سورۀ مبارکۀ احزاب، آیه 72
[12] ن.ک. کافی، ج1، ص 413
[13].
من در سالهای گذشته بحث کردهام که حرکت حضرت از مدینه به سوی مکّه نفیی
بود و نفی باطل میکرد؛ میگفت: من با یزید بیعت نمیکنم. امّا از مکّه که
حرکت کرد، بحث، بحث دیگری بود؛ حرکتش نهیی بود و مسألۀ اقامۀ حق در جامعه
مطرح بود.
[14]. البتّه او منظور امام را نفهمید و اشتباه گرفت؛ هرچند توبه کرد و تا آخر عمر هم بر حضرت گریه کرد، امّا این چه فایدهای دارد؟!
- ۹۵/۰۷/۲۳