یک آدم 50 کیلویی ، قد کوتاه ، رنگ پوست سیاه
- چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۲۶ ق.ظ
- ۰ نظر
یک آدم 50 کیلویی ،قد کوتاه ، رنگ پوست سیاه با دندان های سفید و مو های کوتاهِ فر، که 22 سال سن دارد ، متاهل است ، یک
بچه ی کوچک دارد و یک بچه دیگر هم چند ماه بعد به جمع سه نفرشان اضافه می شود
سوادش در حد دوره ی راهنمایی است ، هنوز دارد با دست غذا می خورد ،همراه پدرش سوار بر کامیون بار جابه جا و تخلیه می کند.
بیشتر اوقات حرفی از او نمی شنوی ، نه هیاهو، نه اظهار نظر ، نه من منم ، نه تو تویی
و اینکه او صدها کیلومتر از خانواده اش دور است.
حال فکرش را کن با چنین آدمی در یک نمازخانه کوچک که پنج نفر در آن جا می گیرند نماز می خوانید و تو نمازت را تمام کرده ای و در
حال تماشای تمام قدِ او می باشی
شایدچنین موقعیتی قابل وصف نباشد
نه حال او و نه حسودیه من
نمی توان گفت چطور دست های پینه بسته اش به قنوت در آمدند
نمی توانم از تواضعی که از تمام وجودش به من ساطع می شد بگویم
ولی می توانم بگویم که در ذهن من آن لحظه ها چه می گذشت
حسرت از اینکه چه بی ادعا و آرام ،بی هیچ حرف و سخنی تواضع را نمادی برای خودش ساخت
لذتی همراه با افسوس وقتی دست های کوچک او به سوی آسمان بلند بود و اشکی از گوشه ی چشمانش سرازیر می شد
بغضی برای من از زیبایی بغض و اشک او
و اینکه چه به خدا می گوید... !؟
در یک کلام حالش خریدنی بود.
آن شب تا صبح به او فکر می کردم ، فکری که همچنان همراه من است
او برای من تبدیل به نمادی از رمز ماندگاری شد و شرمی چند باره را برایم در پیشگاه خداوند صمد ایجاد کرد1
1-از را ه ها و کسانی روزیتان می دهیم که توقعش را ندارید
- ۹۴/۰۱/۱۹