متن زیر قسمت هایی از کتاب "نیمه پنهان ماه "مربوط به خاطرات همسر شهید چمران می باشد.
به عنوان پیشنهاد حتما این کتاب و بخرید و بخونید...
پدرم بین آفریقا و چین تجارت می کرد و
من فقط خرج میکردم، هر طوری که میخواستم. پاریس و لندن را خوب می
شناختم، چون همه
لباسهایم را از آنجا میخرید.
در دیداری که به اصرار امام موسی صدر
برگزار شد، ایشان به من گفت: «ما مؤسّسهای داریم برای نگهداری بچّههای
یتیم. فکر میکنم کار
در آنجا با روحیه شما سازگار باشد. من میخواهم شما
بیایی آنجا با چمران آشنا شوی» و تا قول رفتن به مؤسّسه را از من نگرفت،
نگذاشت
برگردم.
یک شب در تنهایی همانطور که داشتم
مینوشتم، چشمم به یک نقّاشی که در تقویمی چاپ شده بود، افتاد. یکی از
نقّاشیها زمینهای کاملا
سیاه داشت و وسط این سیاهی، شمع کوچکی میسوخت که
نورش در مقابل این ظلمت، خیلی کوچک بود. زیر نقّاشی به عربی شاعرانهای
نوشته شده بود: